اول محرم ؛ چگونگی شهادت مسلم بن عقیل به روایات معتبر
تاریخ انتشار: ۲۸ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۲۶۰۵۰۳
مسلم بن عقیل (ع) نماینده امام حسین (ع) بود که از سوی حضرت برای بررسی اوضاع کوفه راهی این شهر شد و در ابتدا مردم با وی بیعت کردند، اما سپس با تزویر ابن زیاد از سوی او پراکنده شدند تا در نهایت در اوج تنهایی به شهادت رسید. روز عرفه (نهم ذیالحجه) سال 60 هجری «مسلم بن عقیل» فرستاده امام حسین (ع) به کوفه به شهادت رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
به گزارش برنا؛ اولین روز ماه محرم در هیأتهای مذهبی به عزاداری برای شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) پسرعمو و نماینده امام حسین (ع) در کوفه پرداخته میشود.
در زیر خلاصهای از مقتل صحیح شهادت حضرت مسلم بن عقیل (ع) به روایت علامه مجلسی (ره) در جلاءالعیون ارائه میشود:
هنگامی که حضرت «مسلم ابن عقیل» صدای پای اسبان را شنید، دانست که به طلب او آمدهاند. فرمود: اِنّا لله وَانّا اِلَیْه راجِعُونَ و شمشیر خود را برداشت، از خانه بیرون آمد، چون نظرش به آنها افتاد شمشیر خود را کشید و به آنها حمله کرد و جمعی از آنان را بر خاک هلاکت افکند و به هر طرف که رو میآورد از پیش او میگریختند، تا آنکه چند نفر از آنها را به عذاب الهی واصل گردانید، تا آنکه یکی از دشمنان ضربهای بر صورت او زد و لب بالای مسلم خونین شد، اما آن شیر خدا به هر سو که رو میآورد؛ کسی در برابر او نمیایستاد. چون از جنگ او عاجز شدند بر بامها برآمدند و سنگ و چوب بر او میزدند و آتش بر نی میزدند و بر سر ایشان میریختند، چون آن سید مظلوم آن حالت را مشاهده نمود و از زنده ماندن خود نا امید شد، شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد و جمعی را از پا درآورد. در این هنگام «ابن اشعث» دید که به آسانی دست بر او نمیتوان یافت. گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن میدهی! ما ترا امان میدهیم و به نزد ابنزیاد میبریم و او اراده قتل تو ندارد، مسلم گفت قول شما کوفیان را اعتماد نشاید و از منافقان بیدین وفا نمیآید.
سید بن طاوس نیز این روایت را اینگونه نقل میکند:
هر چند امان بر او عرض کردند قبول نکرده در مقاتله اعدا اهتمام مینمود تا آنکه جراحت بسیار رفت و نامردی از عقب او درآمد و نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت. آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. پس استری آوردند و آن حضرت را بر او سوار کردند و بر دور او اجتماع نمودند و شمشیر او را گرفتند. مسلم در آن حال از حیات خود مأیوس شد و اشک از چشمان نازنینش جاری شد و فرمود: این اول مکر و غدر است که با من نمودید. محمدبناشعث گفت: امیدوارم که باکی بر تو نباشد. مسلم فرمود: پس امان شما چه شد؟! پس آه حسرت از دل پر درد برکشید و سیلاب اشک از دیده بارید و گفت: «اِنّالله وَانّا اِلًیْهِ راجِعُونَ».
عبداللهبنعباس سلمی گفت: ای مسلم چرا گریه میکنی؟ آن مقصد بزرگی که تو در نظر داری این آزارها در تحصیل آن بسیار نیست. گفت: گریه من برای خود نیست بلکه گریهام برای آن سید مظلوم جناب امام حسین (ع) و اهل بیت او است که به فریت این منافقان غدار از یار و دیار خود جدا شدهاند و روی به این جانب آوردهاند. نمیدانم بر سر ایشان چه خواهد آمد.
پس متوجه ابناشعث گردید و فرمود: میدانم که بر امان شما اعتمادی نیست و من کشته خواهم شد، التماس دارم که از جانب من کسی بفرستی به سوی حضرت امام حسین (ع) که آن جناب به مکر کوفیان و وعدههای دروغ ایشان ترک دیار خود ننماید و بر احوال پسر عمّ غریب و مظلوم خود مطلع گردد، زیرا میدانم که آن حضرت امروز یا فردا متوجه این جانب میگردد، و به او بگوید که پسر عمت مسلم میگوید که از این سفر برگرد، پدر و مادرم فدای تو باد که من در دست کوفیان اسیر شدم و مترصد قتلم و اهل کوفه همان گروهند که پدر تو آرزوی مرگ میکرد که از نفاق ایشان رهایی یابد.
ابناشعث تعهد کرد. پس مسلم را به در قصر ابنزیاد برد و خود داخل قصر شد. احوال مسلم را به عرض آن ولدالزنا رسانید. ابنزیاد گفت: تو را با امان چه کار بود؟! من ترا نفرستادم که او را امان بدهی! ابن اشعث ساکت ماند. چون آن غریق بحر منت و بلا را در قصر بازداشتند، تشنگی بر او غلبه کرده بود و اکثر اعیان کوفه بر در دارالاماره نشسته و منتظر اذن بار بودند. در این وقت مسلم نگاهش افتاد بر کوزهای از آب سرد که بر در قصر نهاده بودند. رو به آن منافقان کرده و فرمود جرعه آبی به من دهید. مسلمبنعمرو گفت: ای مسلم! میبینی آب این کوزه را چه سرد است، به خدا قسم که قطرهای از آن نخواهی چشید تا حمیم جهنم را بیاشامی. جناب مسلم فرمود: وای بر تو! کیستی تو؟ گفت من آنم که حق را شناختم و اطاعت امام خود یزید نمودم، هنگامی که تو عصیان او نمودی، منم مسلم بن عمرو باهلی (علیه اللعنه).
حضرت مسلم فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! چقدر بدزبان و سنگیندل و جفاکار میباشی، هر آینه تو سزاوارتری از من به شرب حمیم و خلود در جحیم.
پس جناب مسلم از غایت ضعف و تشنگی تکیه بر دیوار کرد و نشست، عمرو بن حریث بر حال مسلم رقتی کرد غلام خود را فرمان داد که آب برای مسلم بیاورد و آن غلام کوزه پرآب با قدحی نزد مسلم آورد و آب در قدح ریخت و به مسلم داد چون خواست بیاشامد قدح از خون دهانش سرشار شد آن آبرا ریخت و آب دیگر طلبید این دفعه نیز خوناب شد. در مرتبه سیم خواست که بیاشامد، دندانهای ثنایای او در قدح ریخت. مسلم گفت: «اَلْحَمْدُلله لَوْ کانَ مِنَ الرّزْقِ الْمَسُومِ لَشَرِبتُهُ». گفت: گویا مقدر نشده است که من از آب بیاشامم.
در این حال رسول ابن زیاد آمد. مسلم را طلبید. آن حضرت چون داخل مجلس ابن زیاد شد؛ سلام نکرد. یکی از ملازمان ابن زیاد بانگ بر مسلم زد که بر امیر سلام کن! فرمود: وای بر تو ساکت شو! سوگند با خدای که او بر من امیر نیست، و به روایت دیگر فرمود: اگر مرا خواهد کشت؛ سلام کردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد کشت؛ بعد از این سلام من بر او بسیار خواهد شد، ابنزیاد گفت: خواه سلام بکنی و خواه نکنی من ترا خواهم کشت. پس مسلم فرمود: چون مرا خواهی کشت؛ بگذار که یکی از حاضرین را وصی خود کنم که به وصیتهای من عمل نماید، گفت مهلت ترا تا وصیت کنی. پس مسلم در میان اهل مجلس رو به عمر بن سعد کرده، گفت: میان من و تو قرابت و خویشی است. من به تو حاجتی دارم! میخواهم وصیت مرا قبول کنی، آن ملعون برای خوش آمد ابن زیاد گوش به سخن مسلم نداد.
اولاً؛ من در این شهر هفتصد درهم قرض دارم، شمشیر و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا کن، دیّم؛ آنکه چون مرا مقتول ساختند بدن مرا از ابن زیاد رخصت بطلبی و دفن نمایی، سیّم؛ آنکه به حضرت امام حسین (ع) بنویسی که به این جانب نیاید، چون که من نوشتهام که مردم کوفه با آن حضرتاند و گمان میکنم که به این سبب آن حضرت به طرف کوفه میآید. پس عمر سعد تمام وصیتهای مسلم را برای ابن زیاد نقل کرد، عبیدالله کلامی گفت که حاصلش آن است که ای عمر تو خیانت کردی که راز او را نزد من افشا کردی اما جواب وصیتهای او آن است که ما را با مال او کاری نیست هر چه گفته است چنان کن، و اما چون او را کشتیم در دفن بدن او مضایقه نخواهیم کرد.
و به روایت ابوالفرج ابن زیاد گفت: اما در باب جثه مسلم شفاعت ترا قبول نخواهم کرد چونک ه او را سزاوار دفن کردن نمیدانم؛ به جهت آنکه با من طاغی، در هلاک من ساعی بود.
اما حسین؛ اگر او اراده ما ننماید ما اراده او نخواهیم کرد پس ابن زیاد رو به مسلم کرد و به بعضی کلمات جسارت آمیز با آن حضرت خطاب کرد. مسلم هم با کمال قوت قلب جواب او را میداد و سخنان بسیار در میان گذاشت تا آخر الامر ابن زیاد علیه اللعنه ولدالزنا، ناسزا به او و حضرت امیر المومنین (ع) و امام حسین (ع) و عقیل گفت، پس بکر بن حمران را طلبید و ابن ملعون را مسلم ضربتی بر سرش زده بود پس او را امر کرد که مسلم را ببر به بام قصر و او را گردن بزن، مسلم گفت به خدا سوگند اگر در میان من و تو خویشی و قرابتی بود حکم به قتل من نمیکردی.
و مراد آن جناب از این سخن آن بود که بیاگاهاند که عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه زنا زادگانند و هیچ نسبی و نژادی از قریش ندارند.
پس بکر بن عمران لعین دست آن سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثنای راه زبان آن مقرب درگاه به حمد تو ثنا و تکبیر و تهلیل و تسبیح و استغفار و صلوات بر رسول خدا (ص) جاری بود و با حق تعالی مناجات میکرد و عرضه میداشت که بارالها! تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند و دروغ گفتند و دست از یاری ما برداشتند. پس بکر بن حمران لعنةاللهعلیه آن مظلوم را در موضعی از بام قصر که مشرف بر کفشگران بود برد و سر مبارکش را از تن جدا کرد و آن سر نازنین به زمین افتاد. پس بدن شریفش را دنبال سر از بام به زیر افکند و خود ترسان و لرزان به نزد عبیدالله شتافت، آن ملعون پرسید که سبب تغییر حال تو چیست؟ گفت: در وقت قتل مسلم مرد سیاه مهیبی را دیدم در برابر من ایستاده بود و انگشت خویش را به دندان میگزید و من چندان از او هول و ترس برداشتم که تا بهحال چنین نترسیده بودم. آن شقی گفت چون میخواستی به خلافت عادت کار کنی، دهشت بر تو مستولی گردیده و خیال در نظر تو صورت بسته:
چه شد خاموش شمع بزم ایمان / بیاوردند هانی را ز زندان
گرفتندش سر از پیکر به زودی / بجرم آنکه مهماندار بودی
پس ابنزیاد، هانی را برای کشتن طلبید و هر چند محمد بن اشعث و دیگران برای او شفاعت کردند؛ سودی نبخشید! پس فرمان داد هانی را به بازار برند و در مکانی که گوسفندان را به بیع و شرا در میآوردند، گردن زنند. پس هانی را کتف بسته از دارالاماره بیرون آوردند و او فریاد بر میداشت که «وامذ حجاه ولامذحَجَ لی الیَوم با مذحجاه و اَین مذحج.»
«غیاثالدین خواندمیر» در حبیب السیر نقل میکند:
«هانی بن عروه» از اشراف کوفه و اعیان شیعه به شمار میرفت و روایت شده که به صحبت پیغمبر (ص) تشرف جسته و در روزی که شهید شد، 89 سال داشت و در «مروج الذهب» مسعودی است که تشخص و اعیانیت هانی چندان بود که 4 هزار مرد زرهپوش با او سوار میشد و 8 هزار پیاده فرمانپذیر داشت و چون احلاف یعنی هم عهدان و همسوگندان خود را از قبیله کنده و دیگر قبائل دعوت میکرد، 30 هزار مرد زرهپوش او را اجابت مینمودند. این هنگام که او را به جانب بازار برای کشتن میبردند چندان که صیحه میزد و مشایخ قبایل را به نام یاد میکرد و «وامذحجاه» میگفت هیچکس او را پاسخ نداد! لاجرم قوت کرد و دست خود را از بند رهایی داد و گفت: آیا عمودی یا کاردی یا سنگی یا استخوانی نیست که من با آن جدال و مدافعه کنم؟ اعوان ابن زیاد که چنین دیدند به سوی او دویدند و او را فرو گرفتند و این دفعه او را سخت ببستند و گفتند: گردن بکش! گفت: من به عطای جان سخی نیستم و بر قتل خود اعانت شما نخواهم کرد، پس یک تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت ضربتی بر او زد و در او اثر نکرد. هانی گفت: «اِلَی اللهِ الْمعاد اَلّلهُمَّ اِلی رَحْمَتِک و رِضْوانِکَ.» یعنی بازگشت همه به سوی خداست، خداوندا! مرا ببر به سوی رحمت و خوشنودی خود، پس ضربتی دیگر زد و او را به رحمت الهی واصل گردانید.
و چون مسلم و هانی کشته گشتند، به فرمان ابن زیاد، «عبدالاعلی کلبی» را که از شجاعان کوفه بود و در روز خروج مسلم به یاری مسلم خروج کرده بود و کثیر بن شهاب او را گرفته بود، و عمارة بن صلخت ازدی را که او نیز اراده یاری مسلم داشت و دستگیر شده بود، هر دو را آوردند و شهید کردند، و موافق روایت بعضی از مقاتل معتبره، ابن زیاد امر کرد که تن مسلم و هانی را به گرد کوچه و بازار بگردانیدند و در محله گوسفند فروشان بدار زدند. و «سبط بن الجوزی» گفته که بدن مسلم را در کناسه بدار کشیدند. و به روایت سابقه چون قبیله مذحج چنین دیدند جنبشی کردند و تن ایشان را از دار به زیر آوردند و برایشان نماز گزاردند و به خاک سپردند.
پس ابنزیاد سر مسلم را به نزد یزید فرستاد و نامه به یزید نوشت و احوال مسلم و هانی را در آن درج کرد، چون نامه و سرها به یزید رسید؛ شاد شد و امر کرد تا سر مسلم و هانی را بر دروازه دمشق آویختند و جواب نامه عبیدالله را نوشت و افعال او را ستایش کرد و او را نوازش بسیار نمود و نوشت که شنیدهام حسین (ع) متوجه عراق گردیده است باید که راهها را ضبط نمائی و در ظفر یافتن با وسعی بلیغ به عمل آوری و به تهمت و گمان مردم را به قتل رسانی و آنچه هر روز سانح میشود برای من بنویسی والسلام.
و خروج مسلم در روز سهشنبه ماه ذیالحجه بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم که روز عرفه باشد؛ واقع شد. و ابوالفرج گفته مادر مسلم امولد بود و «علیه» نام داشت و عقیل او را در شام ابتیاع نموده بود.
مؤلف گوید که: عدد اولاد مسلم را در جائی نیافتم، لکن آنچه بر آن ظفر یافتم پنج تن شمار آوردم، نخستین عبدالله بن مسلم که اول شهید از اولاد ابوطالب است، در واقعه طف بعد از علی اکبر و مادر او رقیه دختر امیرالمومنین (ع) است. دوم محمد و مادر ام ولد است و بعد از عبدالله در کربلا شهید گشت. و دو تن دیگر از فرزندان مسلم به روایت قدیم محمد و ابراهیم است که مادر ایشان از اولاد جعفر طیار میباشد، و کیفیت حبس و شهادت ایشان بعد از این به شرح خواهد رفت. فرزند پنجم دخترکی 13 ساله به روایت اعثم کوفی و او با دختران امام حسین (ع) در سفر کربلا مصاحبت داشت و بدانکه مسلم بن عقیل را فضیلت و جلالت افزون است از آنکه در این مختصر ذکر شود کافی است در این مقام ملاحظه حدیثی که در آخر فصل پنجم از باب اول به شرح رفت و مطالعه کاغذی که حضرت امام حسین(ع) به کوفیان در جواب نامههای ایشان نوشت و قبر شریفش در جنب مسجد کوفه واقع و زیارتگاه حاضر و بادی و قاضی و دانی است. و سید بن طاوس از برای او دو زیارت نقل فرموده واحقر هر دو زیارت را در کتاب هدیه الزائرین نقل نمودم و قبر هانی رحمةالله مقابل قبر مسلم واقع است.
و عبدالله بن زبیر اسدی هانی و مسلم را مرثیه گفته در اشعاری که صدر آن این است:
فَاِنْ کُنْتَ لاتَدْرینَ مَا الْمَوْتُ فَانْطُری
اِلی هانِی فِی السُّوْقِ وِ ابْنِ عَقیلٍ
سقتک دَماً یَابْنَ عَمّ الْحُسَیْن
مَدامِعُ شیعَتِکَ السّافِحَه
وَ لابَرَحَتْ هاطِلاتُ الدُّمُوعِ
تُحَیّکَ غادِیَهً رائِحَهً
لاِنّکَ لَمْ تَرومَن شَرْبَهَ
ثنایاکَ فیها غَدَتْ طائَحَه
رمُوکَ مِنَ الْقَصْرِ اذْ اَوْ ثَقُوکَ
فَهَل سَلِمَتْ فیکَ مِنْ جارِحَه
تَجُرّ بِاَسْواقِهِمْ فشی الْحِبالِ
اَلَسْتَ اَمرُهُمُ الْبارحًه
اَتَقضی وَلَمْ تَیْکِکَ الْباکیات
اَمالَکَ قِی الْمِصْر مِن نائحه
لَئن تقض نحْباً فَکَمْ فی رزوُد
عَلَیْکَ العَشیّه مِنْ صائحه
آیا این خبر مفید بود؟نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: محرم عزاداری امام حسین امام حسین امر به معروف و نهی از منکر فتنه قرآن محرم مسلم بن عقیل مسلم و هانی امام حسین ابن اشعث ابن زیاد بن اشعث ام حسین آن حضرت
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۶۰۵۰۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
یک فرضیه در مورد چگونگی حرکت موجودات فضایی بین سیارات
دانشمندان در جستجوی حیات فرازمینی، تفکر سنتی را کنار گذاشته و نظریههای جدیدی ارائه میکنند.
به گزارش لایو ساینس، دو ستاره شناس، به نام هریسون پی اسمیت و لانا سینابایان، میگویند که بیگانگانی که در سیارات فراخورشیدی زندگی میکنند، میتوانند بر روی شهاب سنگها سوار شوند تا سیارات از جمله زمین را مستعمره کنند.
این به مفهومی به نام "پانسپرمیا" مربوط میشود، نظریهای که نشان میدهد اشکال حیات میتوانند با "سواری" بر روی شهاب سنگها از سیارهای به سیاره دیگر حرکت کنند. این نظریه همچنین نشان میدهد که ما ممکن است از ورود آنها آگاه نباشیم.
این دو دانشمند طرحی را منتشر کردند که در آن جزئیات چگونگی شناسایی چنین پدیدههایی را توضیح میداد. اگر پان اسپرمی امکان پذیر باشد، به این معنی است که دانشمندان از نظر تئوری میتوانند جستجوی خود را برای حیات فرازمینی محدود کنند، حتی اگر به طور خاص ندانند به دنبال چه هستند.
طبق گفته اسمیتد و سینابایان، اگر بیگانگان میتوانستند بر اساس پراکندگی جهانی سفر کنند، احتمالاً سعی میکردند تغییرات مشابهی را در هر سیارهای که به آن سفر میکنند ایجاد کنند.
اگر زندگی در یک سیاره فراخورشیدی کمتر قابل زندگی باشد، حیات بیگانه با قابلیت بذر انبوه در جای دیگری تلاش خواهد کرد. بر اساس این مطالعه جدید که در انتظار بررسی همتایان است، این اتفاق میتواند با سوار شدن بر روی شهاب سنگها یا دیگر اجرام آسمانی انجام شود.
همه چیز در مورد یافتن شرایط "خفیف" برای زنده ماندن است. اگر شرایط مناسب باشد، زندگی ممکن است شکوفا شود.
گونههای حیات فرازمینی که قادر به بذرپاشی انبوه هستند، تلاش میکنند تا تغییرات یکسانی را در هر سیارهای که با آن روبرو میشوند ایجاد کنند و سعی میکنند آن را شبیه به سیاره اصلی خود کنند.
هدف اسمیت و سینابین شناسایی نشانههای زیستی بالقوه است که دانشمندان میتوانند از آنها برای تشخیص حیات در سیارات دیگر از دور استفاده کنند.
گونههای فرازمینی که قادر به بذرپاشی انبوه هستند، سعی میکنند در هر سیارهای که با آن روبرو میشوند، تغییرات مشابهی ایجاد کنند.
همانطور که حیات روی زمین شرایط و جو سیاره ما را تغییر داد، از جمله افزودن اکسیژن بیشتر، اشکال حیات بیگانه نیز خواص سیارات فراخورشیدی را تغییر خواهند داد.
دانشمندان میتوانند این را از طریق آزمایشهای آماری روی گروهی از سیارات که ویژگیهای مشابهی دارند اندازه گیری کنند.
اگر سیارههای منفرد شباهتهایی با سیارات دیگر این گروه نشان دهند، این میتواند نشان دهد که حیات بیگانه به آنجا سفر و استعمار را آغاز کرده است یا حداقل چیزی عجیب در فضا در حال وقوع است.
با این حال، این تیم تأکید کرد که این مطالعه محدودیتهایی دارد، که مهمترین آنها این است که نظریه سیارات فراخورشیدی جرمی یک فرضیه آزمایشنشده است و تکنیکهای آنها تنها در صورتی عمل میکنند که دادههای کافی در مورد تعداد زیادی از سیارات فراخورشیدی وجود داشته باشد.
منبع: The Sun
باشگاه خبرنگاران جوان علمی پزشکی علوم فضایی و نجوم